كتاب بانوان صحابه الگوهای شایسته
تحميل كتاب بانوان صحابه الگوهای شایسته pdf وقد تركت نساء الصحابة ، كبقية الصحابة رحمهم الله ، ذكريات لا تُنسى عن أنفسهن في مجال الإيمان والعقيدة والتضحية بالنفس ، وسنتحدث عن بعضها في هذا الكتاب. قطرات الحليب لم تكن سخية. كان لدينا رحلتان ، كانتا نحيفتين للغاية ونحيفتين وكانوا متقدمين في السن ولا حول لهم ولا قوة ، لا يجدون قطرة لبن في صدورهم. كنت أنا وطفلي 1 ركبنا أحدهم مع زوجي أيضا على هذا الجمل الآخر ، لكن جمل زوجي أرق و كان أضعف. اقسم بالله بسبب بكاء ابني لم نرتاح ولا ننام بالليل لانه في لم يستطع ثدياي العثور على الحليب ، فتمكنت من إعطائه لها وإغلاقه في ثدي الإبل أيضًا لم يكن هناك حليب نأكله ، وكنا في منتصف الطريق خلف الآخرين لأن الحمار كنا نحيفين للغاية وعاجزين ، وهذا جعل رفقائنا المسافرين يستاءون منا مشاكل وصعوبات السفر. عندما وصلنا إلى مكة ، ذهبنا بحثًا عن الأطفال الرضع. لكن في غضون ذلك مع وقوع حادث لقد واجهنا ما لم أتوقعه وأنت لا تطرق باب ذهني وشككي. حادثة من هذا كان من المقرر تقديم طفل صغير اسمه محمد بن عبد الله لجميع القابلات كانت ترضع ، لكن لم يقبلها أي منهم ولم ينتبه لها. لم نقبل لأنها كانت يتيمة وقلنا لأنفسنا: ما فائدة والدة اليتيم؟ هل يمكن أن تصل إلينا ؟! أو ماذا ينفع من جده؟ ! لم يمض أكثر من يومين قبل أن ينجح كل رفاقي ، كل واحد منهم لقد عثروا على الطفل ، لكنني لم أتمكن من إحضار أي شخص زنان صحابه مانند بقيه اصحاب رضی الله عنهم اجمعین در ميدان ايمان و عقيده و جانفشاني از خود خاطرات فراموش نشدني به يادگار گذاشته اند که در این کتاب به سیرت برخی از آنها می پردازیم قطرهاي از شير سخاوت نميكردند. ما دو سواري همراه داشتيم كه بسيار نحيف و لاغر و پير و ناتوان بودند قطرهاي از شير در پستانهايشان يافت نمي . شد من و فرزندم روي 1 يكي از آنها سوار شديم و شوهرم نيز بر روي آن شتر ديگر، اما شتر شوهرم لاغرتر و ناتوانتر بود. قسم به خدا به خاطر گريه پسرم شبها آرام و خواب نداشتيم چرا كه در پستانهايم شيري يافت نميشد تا به او بدهم و خاموشش سازم در پستانهاي شتر نيز شيري نبود كه با آن تغذيه كند در ميان راه ما از ديگران عقب مانده بوديم چرا كه الاغ ما بسيار لاغر و ناتوان بود و اين باعث شد تا دوستان همسفر از ما برنجند و متحمل مشكلات و سختيهايي در سفر بشوند . وقتي به مكه رسيديم در جستجوي شيرخوارها برآمديم. اما در اين ميان با حادثهاي برخورديم كه انتظارش را نداشتم و دروازه ذهن و گمانم را نميكوبيد. حادثه از اين قرار بود كه نوزادي كوچك به نام محمد بن عبداالله تقديم حضور همه زنان دايه و شيرده ده شد ولي هيچكدام او را نپذيرفتند و به او توجهي نكردند همهمان او را نپذيرفتيم چرا كه او يتيم بود و ما با خود ميگفتيم : مادر يك كودك يتيم چه نفعي ميتواند به ما برساند؟! و يا از پدربزرگش چه سود و نفعي حاصل ما خواهد شد؟ ! هنوز دو روز بيشتر نگذشته بود كه تمامي همراهانم موفق شدند تا هر كدامشان شيرخوارهاي را بيابند اما من موفق نشده بودم تا كسي را بيا .بم .
عرض المزيد